رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات رادین جونم

ده و یازده ماهگی سیاستمدار کوچک . . .

هوراااااا رادین مامان یازده ماهگیت هم تموم شد،نمی دونی چه جیگری شدی.چه آقایی شدی،چه مامانی شدی خوش خنده مامان.   ده ماهگی با توپ بازی می کردی وقتی می گفتم رادین توپت کو هم تلاش می کردی توپت رو پیدا کنی و بیاری برای من،عاشق تاب بازی هستی ولی کلا همه نوع بازی رو دوست داری.   جیگر مامان ، از ته دل میخندی وقتی دنبال بازی می کنی . . . نانای می کنی و وقتی می گم نانای نای نانای نای خودتو تکون می دی،دست می زنی و گ گ زیاد می گی.صبح ها با صدای گ گ شما من از خواب بیدار می شم. عاشقتم عشق مامان،دیگه با مهد کودک کنار اومدی و منو از غصه ی بزرگی نجات دادی عزیزم.دی وی دی بی بی انیشتن خیلی دوست داری وقتی تموم م...
26 آبان 1392

9ماهگی جوانمرد کوچک

نی نی مرد مامان 9 ماهتم تموم شد و من خوشحالم که اون رادین کوچولوی من چقدر مرد شده.توی ماه 9 بودی که سه تایی رفتیم شمال خیلی خوب بود. اول رفتیم ییلاقات ماسال یه جایی ته ته دنیا،واقعا رویایی بود.یه شب اونجا بودیم اینقدر هوا سرد بود که بافتنی تنت کردیم تو تابستون. فردا صبح زود حرکت کردیم به طرف ساحل گیسوم،رفتیم کنار ساحل اب بازی کردیم خیلی خوش گذشت.شما هم پایه بودی،با اینکه نمیتونستی به زبون معلوم بوی حال میکنی جیگرمامان.از اونجا حرکت کردیم به سمت بندر انزلی رفتیم ساحل بندر بعدشم بازار.     بعد حرکت کردیم به سمت لاهیجان،رفتیم تله کابین سوار شدیم ،خیلی هوا سرد بود ما همش نگران بودیم این ایران ...
30 شهريور 1392

هشت ماهگی رادین خندان من . . .

رادین عزیزم 8 ماه با تو بودن در کنار تو زندگی کردن برای من بهترین و زیباترین لذت دنیا بود که با هیچ چیز نمیشه عوض کرد.اینقدر شیرین و خوردنی شدی که اصلا وصف کردنی نیستی. این روزها خیلی خوب خودتو سرگرم میکنی¸ولی زیادی به من وابسته شدی که منو عاشق تر میکنی ؛ با بابا هم خیلی رفیق شدی با هم میرید حموم وحدود 2ساعت شما توی وان با آب بازی میکنی .وقتی میای بیرون گریه میکنی ،وقتی در حموم باز میشه کلی ذوق میکنی.روزهایی که من صبح تا عصر شیفتم اگر بابا آف باشه ،شمارو میاره خونه تا عصر با هم هستید.به ب به ب ب به زیاد میگی.هنوز خوب به مهد کودک عادت نکردی ،برای همین از ماه بعد با بابا شیفت مخالف گرفتم که شما بیشتر خونه بمونی. از م...
2 شهريور 1392

مردشش ماهه من

رادین قشنگم امروز شش ماهت تموم میشه و اولین مرواریدتم هجده خرداد جوونه  زد ومن و بابارو خوشحال کرد.رادین خوبم شش ماه درکنار هم خیلی خوب بود،همش باهم بودیم ولحظه ای ازهم جدانشدیم. واقعا تولدت انقلاب عجیبی برای من بود واینکه ازتنهایی درامدم.حالابعد از شش ماه باهم بودن من بایدبرم بیمارستان شیفت بدم وشما هم به اجبار به مهدبری.مرد شش ماهه من ،من شرمندتم پسرم.شرمندتم  ازاینکه صبح زود بایدازخواب نااااز بیداربشی من  لباس تنت کنم،شرمندتم ازاینکه بری مهدهر وقت شیر بخوای مامانت دردسترست نیست،بایدصبرکنی به من زنگ بزنن مربی مهد اگه مامانت دستش ازاد بود بیاد،شرمندتم ازاینکه ازشش ماهگی باید تمرین استقامت بکنی ومثل خونه مرکز توجهه نیستی...
26 تير 1392

هفت ماهگی جوانمرد کوچک

رادین مامان الان حدود یک ماه که یه روز درمیون صبح زود با هم میریم سرکار،روزهای اول متوجه نمیشدی ولی الان میخوام بیام بیرون گریه میکنی،برای همین مربی ها میبرنت توی آشپزخونه تا من برم بیرون.روزی دوبار میام سر میزنم .یه روزهایی هم عمل ها زود تموم میشه میام دنبالت میریم اتاق عمل. رادین قشنگم شاید برایت سخت باشه ولی برای من سخت تره،ولی بدون برای شما میرم سرکار،اگه سرکار رفتنم بخواد آرامشتو بهم بزنه،سرکاررفتنو با همه خوبی ها وبدیهاش میزارم کنار.این روزها خیلی شیرین کاری میکنی،اینقدر خوردنی شدی که حد و اندازه نداره. رادین قشنگم الان تو هفت ماهگی سوپ ، آب میوه ، سرلاک ، موز و شلیل میخوری.سینه خیز میری وغیرارادی هم دست میزنی.پسر مامااااااااا...
26 تير 1392

تولد رادین

23 آذرصبح ساعت 6 صبح بادردشدید از خواب بیدارشدم به مامانی گفتم گوشیو بده به سامان زنگ بزنم.باباساعت 6 ازشیفت برگشت باهم رفتیم بیمارستان عرفان .نگهبان مارو به لیبر راهنمایی کرد.باترس زنگ لیبرو زدم ماما درو باز کرد.گفت حالا بیا داخل معاینه کنم شاید امروز عمل نشی. رفتم گفت سریع باید بری برا عمل.بالاخره یه ربع به نه رفتم اتاق عمل.با اینکه محل کارم بود استرس زیادی داشتم.ازکمر بیحس شدم تا زود ببینمت عزیزم.عمل شروع شد ومن واقعا از ترس مردم و زنده شدم تا اینکه صداتو شنیدم چه صدای قشنگ ودلنشینی.چنددقیقه بعدهم گذاشتنت روی سینه م.بهترین حس دنیا.رفتیم توی بخش بابا ومامانی ومامان نسرین باباکریم عموسهیل دیدنت.عصرهم خاله اومدازقزوین.بالاخره قراربود 28...
26 تير 1392

چهاروپنج ماهگی رادین

پسرعزیزم روزی که واکسن چهارماهگی تو زدیم عموایمان اومد دنبالمون رفتیم زیارت کوروش کبیر،  ولی شما هنوز نمیتونید با هم آتیش بسوزونید،البته جدا جداشیطنت دا رید.روزها به سرعت سپری میشن وتو به رفتن مهد نزدیک ترمیشی عزیز مادر،چها ر ماه ونیم بودی که سه تایی رفتیم کیش خیلی خوش گذشت وشماهم خیلی پسرخوبی بودی.مهماندار هواپیما بغلت کردن کلی بوست کردن گفتن چه پسرخوش خنده ای.فردا هم پنج ماهگیت تموم میشه،سرلاک میخوری،میتونی غلت بزنی ،یه کوچولو سینه خیزبری،اسمتو قشنگ میشناسی،من و بابا رو خوب میشناسی.و بهترین خصوصیتت خوش خنده بودنته،دوست دارم همیشه لبخند روی لبت باشه ،گل خندون من. ...
22 ارديبهشت 1392

سه ماهگی رادین

رادین عزیزم  روزهابه سرعت سپری می شدورادین من مردتر،دیگه ازسه ماهگی شبها بهتر میخوابیدی،بیست اسفند بازم دوتایی رفتیم دامغان بابا شیفت بود تاهفت فروردین،اونجا هم خیلی  پسرخوش اخلاقی بودی.همه دوست داشتن بغلت کنن،تا میرفتی  شیربالامیاوردی،منم خیلی خجالت میکشیدم.همه سفید میشدن.اولین عیدنوروزت هم سه ماه وهفت  روزت بود خونه مامانی بودیم.توسه ماهگیت اقون اقون میکردی،خیلی هم  خوش  خنده بودی جیگرمامان. ...
22 ارديبهشت 1392