رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات رادین جونم

9ماهگی جوانمرد کوچک

1392/6/30 23:42
نویسنده : مامانی
349 بازدید
اشتراک گذاری

نی نی مرد مامان 9 ماهتم تموم شد و من خوشحالم که اون رادین کوچولوی من چقدر مرد شده.توی ماه 9 بودی که سه تایی رفتیم شمال خیلی خوب بود.

اول رفتیم ییلاقات ماسال یه جایی ته ته دنیا،واقعا رویایی بود.یه شب اونجا بودیم اینقدر هوا سرد بود که بافتنی تنت کردیم تو تابستون.

فردا صبح زود حرکت کردیم به طرف ساحل گیسوم،رفتیم کنار ساحل اب بازی کردیم خیلی خوش گذشت.شما هم پایه بودی،با اینکه نمیتونستی به زبون معلوم بوی حال میکنی جیگرمامان.از اونجا حرکت کردیم به سمت بندر انزلی رفتیم ساحل بندر بعدشم بازار.

 

 

بعد حرکت کردیم به سمت لاهیجان،رفتیم تله کابین سوار شدیم ،خیلی هوا سرد بود ما همش نگران بودیم این ایران گرد 9 ماهمون سرما نخوره.که خدارو شکر نخوردی.بالاخره شهرهای مازندران هم رد کردیم سر از دامغان دراوردیم،3روز هم پیش مامان جون بودیم اومدیم تهران.

رادین خوبم این روزها خیلد خوب با خودت بازی میکنی که خسته میشی،راحت میخوابی.یه روز من و شما تنها بودیم،اینقدر بازی کردی و خسته بودی که وسط اتاق خوابت برد،چنان خواب عمیقی که این 9ماه سابقه نداشت اینجوری بخوابی،راستشو بخوای نگران شدم به به بابا زنگ زدم ،گفت میام میبینمش،باباتم اومد صدات زد بابا بابا رادین،نخیر اقا رادین بیدار نشد.بابا هم با نگرانی رفت سر کار.

عاشق بازی کردن هستی عشق مامان.توی همین ماه برای اولین بار بود که رفتیم ارایشگاه،مثل پسر بیست ساله رفتار کردی،که آقای ارایشگر تعجب کرده بود از اینکه شما هیچی نمیگفتی.خیلی چهره ت عوض شد بعد از اصلاح.رادین قشنگم 2سال پیش همین روزها بود که من برادرمو از دست دادم خیلی اتفاق تلخی بود ،واقعا نمیدونستم اگه تو نبودی باید چیکار میکردم،تا میرم توی حال وهوای شهریور90،چشام پراز اشک میشه،همه ی وجودم پر از بغض میشه،چهار دست و پا میای طرف مامان میخندی یا میگی بغلم کن،خلاصه نمیزاری مامان باخودش خلوت کنه بشینه یه دل سیر گریه کنه،یه جوری نگاه میکنی مثل فرشته ها، تولد شما وکوروش عزیزم تسکین بود برای ما که همیشه از خدای بزرگم ممنونم برای این همه لطف.

رادین مامان این روزها گ گ گ زیاد میگه به همه چیز میگه گ.دوستت دارم نی نی مامان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)