رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات رادین جونم

تولد رادین

1392/4/26 20:40
نویسنده : مامانی
375 بازدید
اشتراک گذاری

23 آذرصبح ساعت 6 صبح بادردشدید از خواب بیدارشدم به مامانی گفتم گوشیو بده به سامان زنگ بزنم.باباساعت 6 ازشیفت برگشت باهم رفتیم بیمارستان عرفان .نگهبان مارو به لیبر راهنمایی کرد.باترس زنگ لیبرو زدم ماما درو باز کرد.گفت حالا بیا داخل معاینه کنم شاید امروز عمل نشی.

رفتم گفت سریع باید بری برا عمل.بالاخره یه ربع به نه رفتم اتاق عمل.با اینکه محل کارم بود استرس زیادی داشتم.ازکمر بیحس شدم تا زود ببینمت عزیزم.عمل شروع شد ومن واقعا از ترس مردم و زنده شدم تا اینکه صداتو شنیدم چه صدای قشنگ ودلنشینی.چنددقیقه بعدهم گذاشتنت روی سینه م.بهترین حس دنیا.رفتیم توی بخش بابا ومامانی ومامان نسرین باباکریم عموسهیل دیدنت.عصرهم خاله اومدازقزوین.بالاخره قراربود 28دنیا بیای 23دنیا اومدی وهمه ماروغافلگیر کردی عزیزم.فردا صبح هم مرخص شدیم.

رادین قشنگم تولدت بهترین اتفاق زندگی ام بود...

با توجه به رویدادناگواری که شهریورسال نودافتاد،وآن هم مرگ غافلگیرکننده برادرم بود،تولد شماجیگرمامان وکوروش جیگرخاله رنگ وبوی خاصی به زندگیمون دادکه جا داره از  خدای بزرگ ومهربانم تشکر کنم بخاطر این همه لطف،ومن هم لایق مادرشدن دونسته،البته برای مادر شدن فقط نه ماه بارداری کافی نیست امیدوارم بتونم برات یه مادر واقعی ویه دوست صمیمی باشم دلبندم.خاطرات کودکیتو برات مینویسم تا هروقت بزرگ شدی ،بخونی پسرقشنگم.

اولین حضور رادین خان در اتاقش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)