رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات رادین جونم

یک ماهگی رادین

رادین عزیز یکماهگی گریه نمیکردی  فقط مشکل اساسی این بود که شبهااز دوا زده شب بیدار میشدی تاصبح.خیلی شبهاکه تنهابودم واقعاسخت بود ولی شبهایی که بابا خونه بود من خودمومیزدم به خواب،تاصبح که میخواست بره شیفت عوض میشد. یک ماه اول فقط شیرمیخوردی ویه کاردیگه،شاهکارشمادرماه اول فقط این بودکه  چندروزاول اصلا سینه رونمیگرفتی فقط باشیشه شیرونوش جانمیکردی،وهمه نا راحت بودیم.روزششم تولدت هم رفتیم قزوین خونه خاله جون،شب یلدا اونجا بودیم خیلی خوب بود.     ...
9 ارديبهشت 1392

دو ماهگی رادین

رادین عزیزیم تقریبا سی روزه بودی که رفتیم دامغان ،بابا شیفت بود.خاله فاطمه ،کوروش جان هم اومدن خیلی ر وزهای خوبی بود.برای واکسن دوماهگی ت اومدیم تهران.روزی هم که واکسن زدیم خیلی پسر خوبی بودی. رادین جان فکرکنم بزرگ بشی جهانگرد بشی  چون ازشش روزگی رفتی مسافرت.   ...
9 ارديبهشت 1392